پیشتر هم اینجا نوشته بودم که به گمانم مایی که دلتنگیها و غصههامون در وبلاگهامون بازتاب داره، مدیون از دنیا میریم اگر از روزهای خوب ننویسیم. فردا تولد منه، وضعیتم نسبت به سال پبش همین موقع بسیار بهتره، در کار درس و مشق وضعیت نسبتا تثبیت شدهای پیدا کردم، خیلی از نگرانیها و دغدغههای قبلی هنوز هم هست اما به هر حال راهی است که انتخاب کردم و الان بعد از یک سال و اندی احساس میکنم انتخاب بدی هم نبود. اما چیزی که این روز را در خور نوشتن میکنه هیچکدام از اینها نیست، بلکه اینه که فردا قراره بعد از نزدیک دو سال خواهرم را ببینم. برای یک سفر ده روزه میاد پیش من، از کار تحقیق مرخصی گرفتم و قراره با هم به سفر بریم. خوب کادوی بدی هم نیست برای آخرین تولد دهه بیست، باید قدر تک تک روزهای یک سال آینده را بدونم که آخرین روزهای قبل از سیسالگی خواهند بود. آیا ممکنه که تا قبل از سیسالگی دوباره مادرم را ببینم؟ باید بود و دید. غیر از این، یکی دو کار دیگر هم هست که امیدوارم در این سال انجامشون بدم.
.
پینوشت: بله بله میدانم، خواننده گرامی میدانم که شما هم بسیار از متولد شدن من خوشحالید و به این موضوع افتخار میکنید (کذا) اما خواهش میکنم خودتان را برای ارسال هدایا و غیره به زحمت نیندازید که اصلا راضی نخواهیم بود (و ایضا کذا)
3 comments:
سلام. تولدتان مبارک .// دورید و دور.// کلمه هدیه می کنم که نزدیک است ، مولانا ی پارسی میگن :" ایم می آیند تا بر شما مبارک شوند ، مبارک شمایید." و صد الابته که شمایید.// یا حق
سالروز بودنتان مبارک!
سفر خوش بگذره...خوشحالم که شما برخلاف من صفحه وبلاگتان را به لحظه های شاد هم تزیین کردید.
آقا تولدتون مبارک همچی زیاد هم نگران 30 نباشید . حالشو ببر
» نظر شما چیست؟