
وامقی بود که دیوانه عذرائی بود
منم امروز و توئی وامق و عذرای دگر
وقت آنست که صحرا گل و سنبل گیرد
خلق بیرون شده هر قوم به صحرای دگر
بامدادان به تماشای چمن بیرون آی
تا فراغ از تو نماند به تماشای دگر
هر صباحی غمی از دورِ زمان پیش آید
گویم این نیز نهم بر سر غمهای دگر
بازگویم نه، که دوران حیات این همه نیست
سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر
0 comments:
» نظر شما چیست؟