دیشب پس از خواب از وضع ناگوار مملکت بر خود پیچیده با خود در جنگ بودم که مرد حسابی به تو چه که مشتی از اراذل مملکت ظالمند و چندین ملیون مظلوم. آنانکه با همه کثرت و جمعیت در رفع ظلم از خودشان اتفاق نمی‌کنند، تو را چه رسیده که یکه و تنها از صدمات و تعدیاتی که همه روزه بر آنان وارد می‌آید خود را پریشان و شیرینی حیات را بر خود تلخ داری و شب و روز در آرزو و حسرت دیدن ترقیات وطن و سعادت ملک و ملت و انتظام امور مملکت و آسایش رعیت و تعمیم عدالت عمر خود را به اندوه و کدورت به پایان آری؟ به تو چه مردکه دیوانه!

در پایان اندیشه خوابم ربود. در خواب دیدم در خیابان ناصریه پیرمرد ریش سفید و ژولیده موی و پریشان احوالی با اعتدال قامت و تناسب اعضا، که لباس‌های فاخره در برداشت نمایان شد و جوانی دست او را گرفته است. پیر در نهایت هراسانی با جوان صحبت کنان راه می‌رفت و هر لحظه به اطراف خود نگران بود. ناگاه از یک طرف شورش عظیمی برپا شد. گروهی از بازاریان و مردمان بی سر و پا و اراذل اطراف پیرمرد را گرفته هر یک چیزی از او به غارت می‌ربودند. برخی بوجودش نیز صدمه رسانیده و به سر و صورتش زخم می‌زدند و بعضی دست و پا اندامش را پاره پاره کرده، گروهی جواهرات جامه‌اش را به غارت می‌گرفتند. تا اینکه او را از همه چیزی برهنه ساخته نیمه جان به گوشه‌ای انداختند. بیچاره با کمال ضعف و ناتوانی به آواز حزین فریاد می‌کرد که ای فرزندان ناخلف و ای نمک‌خواران حق ناشناس و بی‌معرفت گناه من چیست که بدین خواری در خاکم می‌کشید؟ در کیفر کدامین خطا بدین عقوبت سختم گرفتار می‌دارید؟ و از شدت صدمات وارده ضعف بوجودش مستولی شده گریه کنان از پای درافتاد.

چند نفر از دور و نزدیک به آواز بلند آن جوان را مخاطب داشته می‌گفتند: آخر تو مگر نه مسلمانی، از این بیچاره افتاده دستگیری کن، آبی به رویش بزن، دشمنان را از طرف او بران. آن پیرمرد پریشان روزگار به همان حالت بیخودی افتاده، جوان نیز هر دم به یکی متوسل گشته، هر لحظه از کسی یاری می‌خواست. چه کند؟ الغریق یتشبث بکل حشیش، ولی از هیچ‌کس یاری و حمایت نمی‌دید. یکی می‌آمد که زخمش را مرهم نهد زخمی دیگرش می‌زد. دیگری می‌رسید که جامه‌اش رفو سازد چون نزدیکتر می‌شد پیراهن از تنش می‌کشید. از دهشت این حال نزدیک بود روح از بدن من پرواز کند. با خود می‌گفتم خدایا این چه هنگامه است و این پیرمرد مظلوم چیست؟ گفت مگر نمی‌شناسی؟ گفتم نه! گفت نامش "ایران خان" است. آن غارت‌گران همه فرزندان او هستند که به واسطه عدم اطاعت و نافرمانی پدر که ناشی از عدم تربیت است از دولت و مکنت و افتخار و عزت محروم مانده اکنون که همه ثروت و سامان پدر را تمام کرده املاکش را بر باد داده‌اند کارشان به دزدی و راهزنی کشیده. چنانکه می‌بینی پدر را بدین روز تیره نشانده از حیاتش نومید ساخته‌اند.

حاج زین العابدین مراغه‌ای
سیاحت نامه ابراهیم بیک
1903
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes