تشدید یا رزنانس را از کلاسهای فیزیک به یاد میارید؟ هر جسم نوسانکنندهای برای خودش یک فرکانس نوسان طبیعی داره، وقتی فرکانس تحریک خارجی و فرکانس نوسان یک جسم مثلا یک آونگ با هم مساوی بشند دامنه نوسان آهسته آهسته بزرگ و بزرگتر میشه و عکس العملهای بزرگ بوجود میاد. این اتفاق در عالم مهندسی یعنی خرابی به بار آمدن، مثلا خراب شدن این پل و یا خراب شدن بخش بزرگی از شهر، در زلزله 1985 مکزیکوسیتی، اثر همین رزنانس بوده.
آیا رزنانس در عالم مجردات هم اتفاق میافته؟ به نظر من بله، خیلی هم شدید، نمونهاش همین وبلاگستان فارسی، فقط کافیه چند وقت حلقهها و جزایر وبلاگی را تعقیب کنید تا ببینید هر چند وقت یکبار چطور یک فکر یا نظر در یک حلقه وبلاگی تشدید میشه. نوشته وبلاگی را میخونی واصل حرفش به نظرت آشنا میاد، فکر میکنی این حرف را کجا شنیدی، یادت میاد همین موضوع را حالا با کمی تفاوت در یک وبلاگ دیگه خوندی و این داستان تکرار موضوع و فکر تا چند هفتهای در اون حلقه ادامه پیدا میکنه تا بالاخره موضوع فراموش بشه. نه که این وبلاگنویسها از هم کپی کرده باشندها، نه مساله اصلا این نیست اتفاقا برعکسه.
آدمهایی که در حلقههای وبلاگی مشترکی هستند احتمالا خصایص مشترکی هم دارند، نه الزاما عقاید مشترک اما شاید دغدغههای مشترکی داشتند که در یک حلقه قرار گرفتند. این دغدغههای مشترک همان فرکانس طبیعی نوسان این آدمها هستند. حالا کسی چیزی مینویسه، اتفاقی در جامعه میفته، احمدینژادی حرفی میزنه و این آونگها شروع میکنند به نوسان در یک فرکانس مشترک، هر حرف جدید در این طول موج مشترک یعنی یک تحریک جدید، به عبارت دیگه یعنی آقا یا خانم وبلاگ همسایه، بدون اینکه عاملیتی داشته باشه، امشب قبل از خواب به همان چیزی فکر میکنه که شما فکر میکردید.
مجموعهای از نوسانها که ناخودآگاه ذهن خیلی از آدمهای مجموعه را درگیر میکنه، وبلاگنویس بیچاره هم عمیقا با موضوع درگیر میشه، فکر میکنه و آنچه مینویسه واقعا از ذهن خودش در میاد، اما شگفتا که آنچه که از ذهنش درمیاد همزمان با کمی بالا و پایین و با انشای متفاوت از ذهن چندین نفر دیگه هم درمیاد. اون آزمایش فیزیک را یادتون هست که وقتی دو تا لیوان نازک مشابه را کنار هم میگذاشتید و به یکی ضریه میزدید و به نوسانش مینداختید یواش یواش صدای نوسان ضربه از دومی هم بلند میشد؟ خوب ما آدمها از لیوان کمتریم؟
خوب حالا چه اشکالی داره که اطراف کسی حلقهای از افرادی باشند که با او دغدغههای مشترک دارند و حتی ذهنش را تحریک به فعالیت میکنند؟
ایرادش در اینه که یک روز وبلاگها را باز میکنی و میبینی همه درباره خسرو شکیبایی نوشتند و همه تکراری، همه در مورد فمنیسم نوشتند و همه تکراری، همه در مورد محیط زیست نوشتند و همه تکراری. و واقعا هم همه صادقانه و از خودشون نوشتند، حداقل ضرر این داستان گم شدن فردیت آدمها و منحصر به فرد بودن اونهاست، فرض کنید بنده و شمای وبلاگنویس چند سالیه که هر روز داریم از منابع فکری مشترک استفاده میکنیم و به چیزهای مشترک فکر میکنیم، اگر عاملیتی در کار نباشه دیگه این ما نیستیم که تصمیم میگیریم به چی و چطور فکر کنیم، بلکه خردِ جمعی ِ حلقهی وبلاگی و خوراکهای گوگلی ما هستند که صبح به صبح به ما دیکته میکنند امروز باید چه فعالیت روشنفکرانهای داشته باشیم و خوب البته این مدل روشنفکری هم تا حد زیادی نقض غرضه.
آیا رزنانس در عالم مجردات هم اتفاق میافته؟ به نظر من بله، خیلی هم شدید، نمونهاش همین وبلاگستان فارسی، فقط کافیه چند وقت حلقهها و جزایر وبلاگی را تعقیب کنید تا ببینید هر چند وقت یکبار چطور یک فکر یا نظر در یک حلقه وبلاگی تشدید میشه. نوشته وبلاگی را میخونی واصل حرفش به نظرت آشنا میاد، فکر میکنی این حرف را کجا شنیدی، یادت میاد همین موضوع را حالا با کمی تفاوت در یک وبلاگ دیگه خوندی و این داستان تکرار موضوع و فکر تا چند هفتهای در اون حلقه ادامه پیدا میکنه تا بالاخره موضوع فراموش بشه. نه که این وبلاگنویسها از هم کپی کرده باشندها، نه مساله اصلا این نیست اتفاقا برعکسه.
آدمهایی که در حلقههای وبلاگی مشترکی هستند احتمالا خصایص مشترکی هم دارند، نه الزاما عقاید مشترک اما شاید دغدغههای مشترکی داشتند که در یک حلقه قرار گرفتند. این دغدغههای مشترک همان فرکانس طبیعی نوسان این آدمها هستند. حالا کسی چیزی مینویسه، اتفاقی در جامعه میفته، احمدینژادی حرفی میزنه و این آونگها شروع میکنند به نوسان در یک فرکانس مشترک، هر حرف جدید در این طول موج مشترک یعنی یک تحریک جدید، به عبارت دیگه یعنی آقا یا خانم وبلاگ همسایه، بدون اینکه عاملیتی داشته باشه، امشب قبل از خواب به همان چیزی فکر میکنه که شما فکر میکردید.
مجموعهای از نوسانها که ناخودآگاه ذهن خیلی از آدمهای مجموعه را درگیر میکنه، وبلاگنویس بیچاره هم عمیقا با موضوع درگیر میشه، فکر میکنه و آنچه مینویسه واقعا از ذهن خودش در میاد، اما شگفتا که آنچه که از ذهنش درمیاد همزمان با کمی بالا و پایین و با انشای متفاوت از ذهن چندین نفر دیگه هم درمیاد. اون آزمایش فیزیک را یادتون هست که وقتی دو تا لیوان نازک مشابه را کنار هم میگذاشتید و به یکی ضریه میزدید و به نوسانش مینداختید یواش یواش صدای نوسان ضربه از دومی هم بلند میشد؟ خوب ما آدمها از لیوان کمتریم؟
خوب حالا چه اشکالی داره که اطراف کسی حلقهای از افرادی باشند که با او دغدغههای مشترک دارند و حتی ذهنش را تحریک به فعالیت میکنند؟
ایرادش در اینه که یک روز وبلاگها را باز میکنی و میبینی همه درباره خسرو شکیبایی نوشتند و همه تکراری، همه در مورد فمنیسم نوشتند و همه تکراری، همه در مورد محیط زیست نوشتند و همه تکراری. و واقعا هم همه صادقانه و از خودشون نوشتند، حداقل ضرر این داستان گم شدن فردیت آدمها و منحصر به فرد بودن اونهاست، فرض کنید بنده و شمای وبلاگنویس چند سالیه که هر روز داریم از منابع فکری مشترک استفاده میکنیم و به چیزهای مشترک فکر میکنیم، اگر عاملیتی در کار نباشه دیگه این ما نیستیم که تصمیم میگیریم به چی و چطور فکر کنیم، بلکه خردِ جمعی ِ حلقهی وبلاگی و خوراکهای گوگلی ما هستند که صبح به صبح به ما دیکته میکنند امروز باید چه فعالیت روشنفکرانهای داشته باشیم و خوب البته این مدل روشنفکری هم تا حد زیادی نقض غرضه.
0 comments:
» نظر شما چیست؟