سه شنبه، 5 آبان، 1383

وقتی...
۱- یک مطلب تکراری: در زمین، همه چیز، حتی زبان که وسیله تفاهمش مى‌دانند همه را از هم دور مى‌کند. حرفت را که بگویى، با فاصله‌سنجى که هر کس به همراه دارد، فاصله باور تو را با باور خود اندازه مى‌گیرد و مثل کلاغ بدگمان شعر خانلری دورترک مى‌پرد و اینسان دم به دم، فاصله‌ها بیشتر مى‌شود...
۲- وقتی در محاصره قرار می‌گيری، وقتی گذشت زمان ميشه خوره روحت، وقتی که کارهای زیادی برای انجام دادن داری و وقت نداری انجامشون بدی، وقتی ترجيح می‌دی کارهاتو فراموش کنی، وقتی برای کار واجبی احتياج به پول داری و نداريش، وقتی که حرف‌های زيادی برای گفتن داری و شنونده‌ای نداری، وقتی‌که گوش‌های زيادی داری و حرفی برای گفتن نداری اونوقت ميشی زهرماری که با صد من عسل هم نميشه خوردت، اون موقع است که حرف زدنت میشه مايه دلخوری، اون موقع است که موقع رانندگی با کله ميری تو ماشين جلويی، اون موقع است که تا ديروقت سر کار می‌مونی و شب پياده ميری خونه و تو راه به زمین و آسمون نگاه کنی و حرف‌های بی‌معنی سر هم می‌کنی، اون موقع است که رئيست سرکار در ده صفحه محاسباتت دوازده تا غلط پيدا می‌کنه. اون موقع است که همه کاری مي‌کنی جز همون کارهايی که بايد.
۳- و اون موقع است که بايد خدا را شکر کنی آدم عاقلی اطرافت نيست که بخواد نصيحتت کنه و بگه این‌ يک تسلسل باطله که توش گير کردی که بگه زندگی يعنی همين که بگه زندگی يعنی مبارزه. شاید هم اون آدم عاقل بايد خدا را شکر کنه که اطراف تو نيست اگه نه همه حرفهایِ نبايدِ دنيا را یک جا تحويل می‌گرفت و يک دلخورشده ديگه اضافه می‌شد.
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes