شنبه، 30 مهر، 1384


۱- آقای "الف" در تمام عمرش از خون ميترسيده، خودش هميشه ميگه با وجود اينکه پزشکی قبول ميشده به خاطر همين ترسی که از خون و زخم و ... داشته داروسازی را انتخاب کرده، آقای "الف" هميشه روحيه آرام و متينی داره. اما يک شب که مست مسته، در اثر يک سوتفاهم جنسی، زنش را با چاقو تهديد ميکنه او اون را زخمی ميکنه، اما فردا مثل سگ پشيمون ميشه و دوباره تبديل به همون آقای "الف" موقر ميشه.
۲- خانم "ب" پزشکه، به خاطر يک عمل جراحی ساده زنانه بيهوشش مي‌کنند، اما اون يک هفته بعد با يک حافظه فرمت شده به هوش مياد. در طول چند ماه حافظه‌اش برمی‌گرده به جز سوادش. خانم دکتر "ب" حالا با کمک خانواده سواد در حد دبستان را دوباره یاد گرفته.
۳- آقای "ج" پنجاه ساله که فعال سیاسیه، به خاطر منش ثابتش در این پنجاه سال مورد احترام جامعه است. او دستگیر میشه و به زندان میره. چند ماه بعد در حالیکه به هر دلیلی (شاید شکنجه، شاید فشار انفرادی، شاید دارو، ...) متحول شده جلوی همه خودزنی و اظهار ندامت میکنه. بازهم چند ماه بعد به مواضع قبلیش برمیگرده.
۴- آقای "د" به گواهی خانواده‌اش مرد بسیار خوبیه که همیشه به فکر خانواده است، به اونها متعهده، با گذشت و با عاطفه است و خلاصه مرد ایده‌آلیه. اما همین آقای "د" وقتی گشنه‌اش میشه بداخلاق‌ترین آدم دنیا میشه که با صد من عسل هم نمیشه خوردش.

الف، ب، ج و د واقعی کدوم يکيه؟ کی گفته؟

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes