سه شنبه، 11 بهمن، 1384



بار ديگر شهری که دوست می‌داشتم
گویا اصفهان شده پایتخت فرهنگی جهان اسلام، به گمانم انتخاب سالانه یک شهر بعنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام که در حقیقت کپی برداری از اتحادیه اروپاست، نمی‌تونه کار خیلی جدی‌ای باشه، اصولا پایتخت یعنی چه؟ چیزی که به ذهن من می‌رسه جایی که مرکزیتی داره و خط دهنده جریانی است، قطعا نه می‌شه منکر وجود چیزی به نام فرهنگ جهان اسلام شد، نه میشه تاثیر متقابل اون را در طول تاریخ در فرهنگ‌های دیگه نادیده گرفت و نه میشه از سهم قابل توجهش در گنجینه فرهنگی جهان صرف نظر کرد. با این همه در دنیای امروز سهم جهان اسلام از کل تولیدات فرهنگی دنیا چقدره؟ سهم اصفهان چقدره؟ اصفهان شاید بتونه یک موزه فرهنگی برای جهان اسلام باشه، اما پایتخت؟ گمان نمی‌کنم. من در اصفهان امروز چیزی مثل پویایی و حرکت نمی‌بینم. ایکاش من در اشتباه باشم چراکه این شهر را عمیقا دوست دارم.

دیدم که بعضی از همشهری‌ها به این بهانه تحرکاتی کردند، صفحه ویژه شرق، صفحه ویژه ايران و وبلاگ نقش جهان از این جمله است.

بریده‌ای دارم از روزنامه نشاط، راجع به فضای فرهنگی اصفهان، از روز اولی که این وبلاگ درست شد دنبال بهانه‌ای می‌گشتم که اینجا بذارمش. تنبلی هم دلیل مضاعفی شده بود بر نداشتن بهانه تا امروز که حجت بر من تمام شد! پس بسم‌ا...، باور کنید خوندنش بر هر اصفهانی واجب و بر هر ایرانی مستحب موکده.


" آن روی اصفهان ما"
محمد علی موسوی فریدنی
روزنامه نشاط 5 خرداد 78 (روحش شاد)

اصفهانی‌ها چند دهه پس از آنکه ملاصدرا را به دهک قم تبعید کردند بر سردر مدرسه‌های خود نوشتند: "به لعنت خدا گرفتار شود هر که در این مکان بفلسفد" (1) از آن پس دیگر در نوآوری اندیشه در این شهر تخته شد که شد. تمام دانشمندان آن شهر بعد از آن واقعه یا شرح بر آثار گذشتگان نوشتند یا بر آن‌ها حاشیه زدند. خلاقیت از این شهر رخت بر بست و در فلات ایران سرگردان شد تا بعدها در تهران فرود آمد. اما خاک آن هنرخیز و دانش‌پرور باقی‌ماند.
بررسی همه جانبه این جنبه در این نوشته نمی‌گنجد فقط به طور گذری و نظری باید گفت خصلت صنعتی-هنری اصفهانی با آنکه در تارهای سنت کهن اسیر بوده است. پیوسته فوران کرده و نهال‌های برومندی را پرورده که در جایی به جز خاک خودش به بار نشسته‌اند. از هر کدام از این گریختگان از زادگاه که بپرسی چرا گریختی می‌گوید: اصفهانی تنگ‌نظر است و شگفتا که خود اصفهانی است!

بر خانواده جمال‌زاده (پدر داستان‌نویسی مدرن ایران) چنان سخت گرفتند و اتهامات ناروا زدند که او (سید محمد علی) پس از اعدام پدرش چنان گریخت که تا مرزهای سوئیس از وحشت نیاسود.
جلال همایی که عمری اصفهان را ستود در آن نزیست.
محمد حقوقی، عاشق اصفهان با قصیده هزار بیتی خود در ستایش آن، از همکار فرهنگی خود اهانتی را تحمل کرد که اصفهان را با همه گشادگی بر خود تنگ دید و به تهران کوچید. یک دهه بعد مطالبی را که حقوقی به خاطر آن خفت کشیده بود در کتاب درسی "ادبیات معاصر ایران" همان همکار مجبور بود در کلاس تدریس کند. بازی روزگار را بنگر، بازی روزگار را بنگر.
ابوالحسن نجفی، پیر اصحاب جُنگ اصفهان، در زادگاه خود بند نشد.
هوشنگ گلشیری بعد از انقلاب آمد اصفهان که بماند. در جلسه جامعه فرهنگیان در حین سخنرانی میکروفن را یکی از همکاران خودمان از جلوی او برداشت. گلشیری به تهران رفت. محل وقوع حوادث "شازده احتجاب" این شاهکار مسلم ادبیات معاصر ما و بسیاری از داستان‌های دیگرش اصفهان است.
محمود فرشچیان به آمریکا رفت.
ضیا موحد در تهران ماند.

قبول ندارم که این شهر ظرفیت نگهداری و پذیرایی هنرمندان و دانشمندان خودزاده را ندارد، چنان نیست که اصفهان حوض باشد و تهران دریا. تمام این‌ها را که نام بردم و آنان را که نام نبردم در اصفهان زاده شده‌اند و تحصیلات ابتدایی و متوسطه و برخی تحصیلات دانشگاهی خود را نیز در اصفهان گذرانده‌اند. پس چرا در این شهر نمانده‌اند؟ کدام دست پنهان یا آشکاری آنان را از زادگاهشان رمانده است؟
در تاریخ این شهر چنین بر می‌آید که پیوسته دو دستگی در آن حاکم بوده است. آدمی مثل ابن‌بطوطه می‌نویسد که این اختلافات شهر را نیمه ویران کرده است. (2) این سنت دیرپای اختلاف حتی در انقلاب هم خود را نشان داد؛ دو دسته "حیدری خانه" و "نعمتی خانه" عصر صفوی تبدیل شد به "این‌ور آب" و "آن‌ور آب". [...]

گریز فرهیختگان تنها اثر منفی این جدال نیست، عوارض ویرانگر دیگری نیز داشته است.
اصفهان که در دهه سی و چهل سلسله جنبان داستان نویسی و موسیقی ایران بوده امروز دیگر علم از دستش افتاده است. اهل جنوب علم داستان‌نویسی را افراشتند و کردان موسیقی را.
هنرستان موسیقی دختران را چند سال پیش بستند و نیمی از مشتاقان این هنر را از خواست طبیعی و انسانی خود محروم کردند.
حمام خسرو آقا را ویران کردند [...]
[ به این سیاهه دعوای جهان‌نما و مترو را هم اضافه کنید که نمود عینی لجبازی برای اثبات برتریست]
در یک شهر بزرگی مثل اصفهان یک روزنامه درست و حسابی نداریم. از این لحاظ از مشهد و تبریز و شیراز و قم و قزوین [ و یزد] هم عقب مانده‌ایم. این‌ها که هستند به قول جلال "روزی‌نامه" هستند که حتی در "روزی خوردن" هم ابتکار ندارند [...] آن "نوید" مهم که منقرضش کردند از لحاظ فن ژورنالیستی در سطحی بسیار نازل قرار داشت. هیچ نشریه ادواری در این شهر پا نمی‌گیرد. تمامی جوانمرگ می‌شوند. در این شهر قلم، مثل زبان دچار لکنت می‌شود. مثل لحن کسانی که بی‌بی‌سی در تهران با آن‌ها مصاحبه می‌کند، به من‌من می‌افتد، محافظه و ملاحظه‌کار می‌شود و گاهی در دست ور‌می‌چلوسد. (3) نیروهای این شهر نردبانی برای عروج نمی‌شوند. یکدیگر را دفع می‌کنند و در خاک می‌مانند و می‌پوسند. جویبارهایی که هرگز رود خروشانی را تشکیل نمی‌دهند.
حسام‌الدین نبوی‌نژاد صاحب امتیاز و مدیر مسئول فصلنامه زنده‌رود، نخستین جمله شماره یک را این‌گونه می‌آغازد "می‌خواهیم زنده‌رود باشیم بی آنکه به مرداب فرو رویم" اما شاید او هم بداند که اصفهانی‌های زیرک هم از این واقعیت آگاه بوده‌اند که به مرداب فرو رفتن سرنوشت زیبایی برای یک رود نیست و آن افسانه را به هم بافتند که زنده‌رود اینجا فرو می‌رود، اما جایی 800 کیلومتر دور تر دوباره برمی‌آید تا شهری دیگر را زنده کند. من دلم می‌خواهد این دروغ مسلم را بر آن محقق ترجيح دهم. عجب چیز مزخرفی است این واقعیت! در تفسیر آن درنگ نباید کرد.
ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن، زین آب‌های ناگوار (4)

1-هنر فر، لطف ا... ،گنجینه آثار تاریخی اصفهان ص 664‌(نقل با بغض و طعن و طنز)
2-سفرنامه ابن‌بطوطه، ترجمه دکتر محمد علی موحد، جلد اول، ص 264
3- از مصدر ورچلوسیدن به معنی پژمردن، جمع شدن و پلاسیدن
4- جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی، دیوان اشعار



در همین رابطه حلقه ادبی اصفهان از روزنامه شرق
در همين رابطه سومين دوره جايزه ادبی اصفهان از صدای آلمان
در همين رابطه نسل فردا تنها روزنامه اصفهان
در همين رابطه پايگاه رسمی اصفهان پايتخت فرهنگی جهان اسلام


Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes