يكشنبه، 13 خرداد، 1386
رابطه آواز و غزل در زمان ما
شجریان در مصاحبه اخیرش با بیبیسی در پاسخ سوالی درباره کارگاه آموزشی آواز، از خاموش شدن زبان آواز بعد از خودش ابراز نگرانی کرده و هشدار داده که خاموش شدن زبان آواز، خاموش شدن زبان غزل را در پی داره.
گمانم این حرف شجریان متناظر این حقیقته که نسل ما و نسل پدران ما آشناییش را با شعر کلاسیک مدیون آواز شجریانه، کیارستمی در مصاحبه ای درباره انگیزه چاپ کتاب عجیب حافظش گفته بود من از مردم عادی و هنرمند از هر دو قشر سوال کردم بیتی از حافظ بخونند و همه فقط بیتهایی را بلد بودند که قبلا شجریان یا خواننده معروف دیگهای خوانده. به دور و بر خودمون هم که نگاه کنیم کم و بیش همین را میبینیم، شاهد حی و حاضرش همین تک بیت سعدی که من کوبیدم به سر در این وبلاگ. همینطور باید اعتراف کنم اولین باری که من کنجکاو شدم کتاب غزلیات سعدی را باز کنم زمانی بود که دنبال متن شعر یکی از تصنیفهای شجریان میگشتم و تازه اونروز بود که فهمیدم این بنده خدا سعدی هم دل داشته و بلانسبت شما فقط آخوندبازی در نمیآورده.
معروفترین شعرهای فارسی در زمان ما اونهایی هستند که بخت این را داشتند که در تصنیفها و آوازهای آوازهخوانها جابگیرند و از بخت بد بعضی شاعرها و شعرهای خوب به خاطر اینکه با موسیقی ترکیب نشدند، مهجور موندند مثل بیدل که کمتر کسی ممکنه شعری از اون را از بر باشه.
اغراق نیست بگم که این شعر عطار؛ "ره میخانه و مسجد کدام است/ که هر دو بر من مسکین حرام است/نه در مسجد گذارنم که رند است/ نه در میخانه کین خمار خام است..." مثل خیلی از شعرهای دیگه که از شجریان شنیدم روزهای زیادی ذهن و فکر من را مشغول کردند، هر زمان شعری به فراخور شرایط روحی و فکری همون زمان. و اگر بپذیریم که این لحظات تنهایی و تفکر و درخود بودن آدمها نقشی هم در شکل گرفتن "خود" آدمها داره، خوب یا بد، ردپای خیلی از این شعرها و موسیقیها باید در خود من باقی مونده باشه.
تمام آنچه تا حالا گفتم ظاهرا موید این حرف شجریانه که مرگ زبان آواز منجر به مرگ زبان شعر و خصوصا غزل میشه، اما نکتهای که ذهن من را مشغول میکنه و نمیگذاره به راحتی این گزاره را قبول کنم اینه که درسته دو سه نسل اخیر آشناییش را با شعر و غزل مدیون موسیقی سنتیه، اما دوره بلوغ غزل که قرن هفتم و هشتم بوده. از اون موقع تا زمان بازشدن پای رادیو و دستگاههای ضبط و پخش صوت به ایران، شعر و غزل چطور زنده موند که به دست موسیقیدانهای امروز ما رسید؟ اونهم بدون حضور صنعت چاپ.
از قضای روزگار دیروز کسی از من پرسید موسیقی نامجو را دوست دارم یا نه و جواب من این بود که موسیقیش را نه اما از روحیه طنز و فکاههای که در کاراش هست بسیار لذت میبرم (نمونه دار زدن از روی پل فردیس را هم مثال زدم). اما اون حرفی زد که اول من را شوکه کرد. گفت "من از اون کلیپش که از حافظه (زلف بر باد مده ...) خوشم میاد و برای اولین بار از شعر حافظ خوشم اومد، کاشکی همیشه از حافظ میخوند!" لازمه بگم این شخص حدود بیست ساله که خارج از ایرانه و قبل از اونهم از مسلمانان دو آتیشهای بوده که با شعر و موسیقی رابطهای ندارند.
شکی نیست که فرهنگ ما فرهنگ شفاهیه برای همین هم ادبیات و شعر همیشه احتیاج به یک رسانه کمکی داره تا خودش را به لایههای اجتماع برسونه. شاید روزی نقالی این نقش را داشته، روزی محافل ادبی و شب شعر، روزی دور همنشینیهای خانوادگی یا موسیقی محلی و در زمان ما هم صدای شجریان و چند خواننده دیگه نقش این رسانه را داشته. خوشبختانه شعر و غزل فارسی این قدرت را داشته که در هر زمانی سوار بر رسانه زمان خودش بشه. من به هیچ وجه قصد ندارم حرف یک نفر را به همه تعمیم بدم و اصلا هم چنین ادعای گزافی نمیکنم که الزاما موسیقی نامجویی رسانه بعدی شعر و غزل خواهد بود اما احساس میکنم این نگرانی که خاموشی آواز ایرانی به معنی خاموشی زبان غزل خواهد بود نگرانی بهجایی نیست چون ادبیات و غزل فارسی اینقدر قوی هست که ابزار لازم برای بقای خودش را پیدا بکنه.
شکی نیست که مرگ آواز سنتی خودش به تنهایی بسیار تاسف باره، فکر میکنم همین مسوولیت سنگین حفظ آواز برای شجریان کافی باشه، بیجهت بارش را سنگینتر نکنیم.
پینوشت: من از این لغت استاد که از حسن بنا و علیرضا افتخاری گرفته تا شجریان و لطفی، همه را شامل میشه زیاد خوشم نمیاد شما اگه خوشتون میاد میتونید همه شجرِیانها را بخونید استاد شجریان.
0 comments:
» نظر شما چیست؟