این روزها از نوشتن، از اظهارنظر کردن و گاهی حتی از به اشتراک گذاشتن خیلی چیزها در فیسبوک حذر دارم. ایران که بودم همیشه از بیرون گود نشستههایی که فریاد لنگش کن سر میدادند و یا کسانی که به خاطر دور بودن از ایران تحلیلهای بیپایه و اساس و بیمغز میدادند بیزار بودم. روزها و ماههای اول خارجنشینی مرتب به خودم یادآوری میکردم مبادا در این دام بیفتم و حالا هم. اما مساله اینجاست که وقتی مدتها تنها کانال ارتباطیت با ایران دنیای اینترنت باشه و خبرهای کانالیزه شده آن، خواه ناخوه ممکنه بعد از مدتی تو هم به همونجایی برسی که قبلیها رسیدند. این چند هفته از دوستان زیادی در این طرف آب شنیدم که معتقد بودند به خاطر محدودیتهای ارتباطی که دولت بوجود آورده ما خارجنشینها اخبار تحولات اخیر ایران را بهتر از داخلیها داریم، دوستان دیگری معتقد بودند به خاطر وسایل ارتباطی جدید خطر پرت افتادگی از شرایط ایران اونطور که نسلهای قبلی مهاجر را تهدید میکرد ما را تهدید نمیکنه. من در هر دو این گزارهها تردید جدی دارم، در سالهایی که در ایران کار میکردم این شانس را داشتم که با بخشهایی از جامعه که با اینترنت و رسانههای جدید در تماس نیستند ارتباط داشته باشم و برای همین هم حداقل خودم فکر میکردم فاصله بین بخشهایی از ایران که رسانههای اینترنتی نمایندگیشون میکنند با بخشهایی که هیچکس نمایندگیش نمیکنه را بهتر درک میکردم. اما این روزها تمام منابع من از جامعه ایرانی شده منابع اینترنتی و رسانهها، تمام تلاشم را میکنم که از منابع بیشتر و متنوعتری استفاده کنم، شاید از جهتدار بودن اطلاعات رسیده کم بشه اما اصل اشکال هنوز به جای خودش باقیست. برای همینه که دیگه به تحلیلهای خودم از شرایط موجود خیلی مطمئن نیستم.
اینها را گفتم که بگم چرا از من و خیلی از ایرانیهای دیگه خارج از کشور هیچ صدایی در نمیاد، اما از طرف دیگه در این شرایط عجیب و غریب و در این روزهای سخت که کسانی جدی جدی و آگاهانه جونشون را کف دستشون گذاشتند و رفتند در خیابان و حداقل حقشون را مطالبه میکنند و عده ای دیگه جدی جدی و آگاهانه تفنگ به روی مردم میکشند و خون میریزند، ساکت نشستن و هیچ نگفتن و بیعملی به اندازه همون نشستن و فریاد لنگش کن زدن مشمئز کننده است. این روزها در بین ایرانیهای خارج از کشور زیاد دیدم آدمهایی را که پای مانیتورهاشون اشک میریزند و در فکر این هستند که غیر از اشک ریختن چه باید کرد و رفتار مسوولانه در قبال وقایع اخیر ایران چیه. آدمهای زیادی را دیدم که زار زار گریه میکردند، آدمهای زیادی را دیدم که ایدئولوژیها و اختلافهای سی ساله را کنارگذاشتند تا در کنار کسانی که در ایران ایستادهاند بایستند. این جریان بوجود آمده در کنار تمام زشتیها و پلیدیهاش این حسن را داشته که ایرانیها را با هم همدل کرده، من نمیدونم این همدلی باقی خواهد ماند یا با کم شدن از جو احساسی روزهای اخیر از بین میره اما تا زمانی که هست باید ازش بیشترین بهره را برد. خیلیها از هم میپرسند ما باید چه کنیم، شاید یکی از رفتارهای مسوولانه و مهربانانهای که ما میتونیم در دنیای مجازی در قبال هم داشته باشیم نقد جدی و دوستانه تحلیلهایی است که به دلیل دسترسی نداشتن به اطلاعات ایدهآل و کامل ارائه میکنیم.
همونطور که اول این نوشته گفتم از اظهار نظرکردن حذر دارم، نمیدونم وقتی در ایران نیستم و از روحیه مردم خبر ندارم حق دارم بگم که خیلی بیش از یکی دو ماه پیش امیدوار به آینده درازمدت ایران هستم یا نه. نمیدونم وقتی که در ایران نبودم و باطون نخوردم و جانم را خطر نکردم آیا این حق را دارم که بگم حتی اگر قرار بشه چهار ساله دیگه الفنون را تحمل کنیم اینکه برخلاف چهارسال پیش فردای انتخابات "تنها" اشک نریختیم و احساس تلخ تنهایی نکردیم بسیار باارزش بود. نمیدونم وقتی اونجا و بین مردمی نیستم که قراره درآن خفقان زندگی کنند حق دارم بگم هیچ جای افسردگی نیست که تا همینجاش هم شما پیروز بودید یا نه. اما این را میدونم که امروز احترام من برای جامعهام و کشورم صدبار بیشتر از یک ماه پیش شده.
0 comments:
» نظر شما چیست؟