در جریان سفر چند هفته پیش، در منزل یکی از اقوام نشسته بودیم و از هر دری سخنی می‌گفتیم. همان روزهایی بود که گفته می‌شد کتیبه‌ای هخامنشی‌ در جزیره خارک شکسته و نابود شده. مرد صاحبخانه ناراحت و خشمگین اخبار مرتبط را می‌گفت که من خونسرد "شانه بالا انداختم بی‌قید که مهم نیست زیاد"، دیر یا زود این اتفاق هم می‌افتاد. خواهرم برآشفت و گفت در این چند روزی که با من بوده یکی دو بار دیگه هم مشابه این حرف را از من شنیده و هرگز فکر نمی‌کرده تنها یک سال و نیم دوری از ایران تا این حد من را نسبت به ایران بی‌تفاوت و بی‌قید کرده باشه. قطعا این اتهامی بود که من قبول نداشتم. به خواهرم گفتم نمی‌دونم این اسمش بی‌تفاوتی هست یا نه، اما ما در اون مملکت درختی کاشتیم که جز این میوه نخواهد داد، عوض شدن اسم خلیج فارس و شکسته شدن کتیبه هخامنشی، همه معلول علت دیگری است در جای دیگری. با این اوضاع و احوال و این شرایط سیاسی که هر روز جایگاهمون در دنیا ضعیف‌تر می‌شه و هر کس از راه می‌رسه یکی هم بر سر ایران و ایرانی می‌زنه، جای تعجب داره اگه نام خلیج‌فارس خلیج عربی نشه. گفتم اگر من می‌گم امثال این خبرها برام مهم نیست معنی‌اش این نیست که هیچ حسی نسبت به این اخبار ندارم، اما واقعا این اخبار چیزی دور از انتظار هم نیست. او گفت همه این حرف‌ها درست، اما میشه حداقل واکنشی نشون داد، میشه بی‌تفاوت نبود. پرسیدم چه واکنشی؟ مثلا طومار امضا کنیم؟ گفت خوب این هم یک راهشه، اگر سودی هم نداشته باشه حداقل نشون میده ما بی‌تفاوت هم نیستیم. گفتم خوب مثلا در همین مثال مورد بحث نشون دادن بی‌تقاوت نبودن ما چه فایده‌ای برای کی داره، چی را عوض می‌کنه، مگه عرب‌ها امضا جمع کردند و از گوگل خواستند اسم خلیج‌فارس عوض بشه؟ تقریبا همه حضار متفق‌القول بودند که علت خیلی از بدبختی‌های ما جماعت ایرانی همین بی‌تفاوتی است که من هم دارم توجیه‌اش می‌کنم. اینجا بود که من هم حسابی دور برداشتم و گفتم این کارهایی هم که شمای نوعی بعنوان حرکت و عدم بی‌تفاوتی می‌کنید فقط یک سری کار بی‌فایده است که تنها حسنش اینه که احساس عذاب وجدان نکنید که نسبت به کشورتون بی‌تفاوتید. گفتم من مدافع بی‌تقاوت بودن نیستم، اما مخالف کار بی‌فایده کردن هستم، گفتم شما آزادید که کار بی‌فایده بکنید اما لطفا دیگران را متهم به بی‌تفاوتی نکنید. گفتند خوب تو که فقط حرف می‌زنی چه می‌کنی به قول خودت برای رفع علت و نه معلول؟ خوب اینجا بود که مثل خر توی گل گیر کردم، حقیقت این بود که کاری نمی‌کردم، و البته این را هم اونجا گفتم. گفتم من و شمایی که اینجا هستیم روزی که چمدانمون را بستیم و اون مملکت را ترک کردیم باید به این چیزها هم فکر می‌کردیم، گفتم منی که در خدمت شما هستم کاری نمی‌کنم، اما اگر کاری پیش بیاد که فکر کنم سودی هم خواهد داشت حتما انجامش می‌دم. شعار هم نمی‌دم که بر می‌گردم و چنین و چنان می‌کنم اما اگر واقعا روزی عذاب وجدان بی‌عملی در برابر کشورم گرفتم، شال و کلاهم را جمع می‌کنم و می‌رم در همون مملکت زندگی می‌کنم، نه اینکه رسالتی پیامبرگونه‌ای در اونجا رفتنم حس کنم و فکر کنم تحفه‌ای هستم. اما حداقل به اندازه وزنم معدل کل اون جامعه را به سمت خودم جابجا می‌کنم، حالا این جابجایی وضع جامعه را بهتر می‌کنه یا بدتر البته بماند. گفتم در همین یک سال و نیم آدم‌های زیادی را اینجا دیدم که می‌گند اگر وضع ایران چنین و چنان بشه و اوضاع عوض بشه ما خودمون نفر اولیم که بر می‌گردیم، و گفتم که من معمولا به این افراد می‌گم خسته نباشی پهلوون، اگر اوضاع ایران چنین و چنان شد دیگه برگشتن و برنگشتن من و شما فرقی نداره.

خوب بحث در همین‌جا خاتمه یافت و ما هم روزهای دیگر این دیدار کوتاه را با چنین بحث‌ بی‌مزه‌ای خراب نکردیم، اما به گمانم خواهرم آخرش با این حس رفت که برادر بی‌ظرفیتش چه زود فراموش کرد از کجا آمده.
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes