یادداشت یک‌سالگی غربت

.
بسیار سریع‌تر از چیزی که فکر می‌کردم یک سال گذشت، اگه قرار باشه من هم به اندازه متوسط طول عمر پدرم و عموهام عمر کنم یک سال یعنی ۱.۶ درصد از کل طول عمرم. یک سال پیش تردید بسیار داشتم که اصل این آمدن کار درستیه یا نه، الان هم که به پشت سرم نگاه می‌کنم می‌بینم تردیدهام تردیدهای منطقی‌ای بوده، همونطور که قبلا اینجا نوشتم درد بزرگم تنها گذاشتن مادرم بود، بعد از اون تردید درباره درستی با نادرستی جلای وطن بود و بعد درباره شرایط ناپایدار و تثبیت نشده‌ای بود که اینجا در انتظارم بود. در ایران کار خوبی داشتم و اینجا تقریبا هیچ نداشتم، تنها امید به یک وعده واهی برای بورس داشتم اونهم در هفته اولی که اینجا بودم معلوم شد که بیهوده بوده. اولین هفته‌ها و ماه‌ها زیر فشار شدیدی بودم حتی نمی‌دونستم باید برم دانشگاه و ثبت‌نام کنم یا نه. نرفتن به دانشگاه مساوی بود با برگشتن به ایران و یا موندن غیرقانونی در آمریکا و ثبت‌نام کردن مساوی بود با خرج کردن هرآنچه که از ایران با خودم آورده بودم و تازه بدهکار شدن به همون مقدار و این همه فقط برای یک ترم بود و برای ترم جدید هم هیچ چشم‌انداز روشنی برای گرفتن بورسیه نبود. در نهایت تصمیم به موندن گرفتم، ثبت نام کردم تا اقامتم غیرقانونی نشه و همزمان هم برای چند دانشگاه دیگه تقاضای پذیرش برای ترم بعد فرستادم، ترم اول تحت فشار زیادی بودم، چون احتیاج داشتم کارنامه قوی‌ای برای خودم بسازم درس‌های زیادی گرفتم و باید از همه هم نمره خوبی می‌گرفتم، مشکل ارتباطی و زبان ناقص هم که شده بود قوزبالای قوز. به هر جون کندنی بود گذشت، اواخر ترم بود که در کار تحقیق یکی از استادها بصورت ساعتی استخدام شدم، این استاد جدید آدم بسیار مشهوری است و کار کردن با او فرصت بسیار خوبی بود اما به خاطر اینکه سابقه تحصیلی من مستقیما مربوط به کار او نبود، علاقه‌ای به دادن بورسیه به من نداشت، ولی به هر حال کمک خرج خوبی برای من بود، تابستانی که گذشت هم مشغول همین کار بودم و هنوز هم هیچ چشم‌انداز روشنی از آینده نداشتم که ترم بعد چه خواهم کرد. اواسط تابستان از دانشگاه دیگه‌ای که تقاضای پذیرش کرده بودم خبرهای خوبی رسید. به استادی که پیشش ساعتی کار میکردم اطلاع دادم که من به زودی از اینجا خواهم رفت و در نهایت تعجب کمتر از دو ساعت بعد تمام مشکلات دانشگاه و عدم وجود بودجه و سایر بهانه‌هایی که تا اون روز به من گفته می‌شد حل شد و همون روز رسما به من گفتند که از اول ترم جدید در استخدام دانشگاه خواهم بود! این هم اولین تجربه من بود از برخورد با دنیای خشن سرمایه‌داری آمریکا و یادگرفتم که اینجا تمام روابط بر مبنای سود و زیان اقتصادی تعریف می‌شه. به هرحال این شد که در همین دانشگاه موندم و برخلاف ترم اول ترم دوم را با خیال راحت‌تری شروع کردم.
در کل از تجربه یک‌ سالی که گذشت و از ریسکی که کردم راضیم. از زندگی یک‌ساله در جامعه آمریکایی بسیار راضیم و تجربه ارزشمندی می‌دونمش، اگر امروز بخواهم راجع به موندن یا برگشتن به ایران تصمیم بگیرم قطعا خواهم گفت علی‌رقم تمام مزایایی نسبی زندگی در اینجا برمی‌گردم، اما در مورد تصمیم سه سال آینده‌ام مطمئن نیستم.
زندگی این روزهام شامل چند چیزه؛ درس و مشق، حرص خوردن از ضعف زبان، کافه‌نشینی، وب‌گردی معتادوار و کتاب خوندن. تنهایی معمولا برام لذت بخشه اما گاهی هم بدجوری اعصابم را خرد می‌کنه، دوست دارم روابطم را گسترش بدم اما می‌ترسم تنهایی‌هام را از دست بدم، درست مثل همین وبلاگ که هم دوست دارم درش را به روی دوستان دنیای حقیقیم باز کنم و هم می‌ترسم. گذشته از این زیاد هم در گسترش روابط استعداد ندارم.
.
فکر می‌کنم در زندگی نکرده‌های زیادی دارم، کارهای نکرده، حرف‌های نگفته، چیزهای ندیده و نشنیده و نخونده خیلی زیادند و فرصت‌ها هم کم. برای همینه که معمولا عصرها بعد از کار مثل همین الان میام ساعت‌ها می‌شینم توی یک کافه و فکر می‌کنم که چقدر کار نکرده برای این چند سال باقیمونده دارم و خلاصه هیچ کار خاصی نمی‌کنم.

.

.

2 comments:

هنوز نخوندم...فقط امیدوارم گذار روزهایت به روی جاده ی آرزوهایت باشد
:)

زندگی این روزهات چه جریان آروم و سبکی داره...البته شاید هم به نظر منی که خارج از گودم این طور میاد, شاید یه تنهایی پرهیاهو باشه!
وسوسه پیوند دنیای مجازی و واقعی هم حکایتیست, البته چون در این مورد تجربه های شخصی افراد قابل تعمیم به غیر نیست نمی تونم هیچ تذکره ایی بگم!
از اینکه از آنچه گذشت راضی هستی ما هم مسروریم!
شاد و دیر زی.

» نظر شما چیست؟

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes