سه شنبه، 4 اردىبهشت، 1386
سال 76، ترم یک، درسها همه انتخاب دانشگاه بود و برنامه درسی من با هیچکدوم از بچههایی که میشناختم یکی نبود. کلاسها هم همه درسهای عمومی و پایه بود و بچهها از همه رشتهها بودند برای همین کمتر میشد که همکلاسیهای یک درس در کلاس دیگه هم همکلاسی باشند. فقط یک استثنا وجود داشت، شخصی هم اسم من که برنامهاش دقیقا کپی مال من بود، به همین دلیل هم خیلی سریع به هم نزدیک شدیم. راحت با هم حرف میزدیم و کم و بیش به عقاید هم آشنا شده بودیم. این رابطه دوستانه در تمام سالهای بعد و حتی بعد از دانشگاه ادامه داشت بدون کوچکترین شباهتی بین عقاید ما، اون به شدت مذهبی بود و تمام و کمال مومن به جمهوری اسلامی، دوست ندارم از کلمه حزبالهی در موردش استفاده کنم چون این کلمه حداقل در ذهن من به شدت آمیخته با ریا و خشونته و این دو صفتی بود که اصلا در وجود این شخص نبود.
فضای سالهای 76 تا 78 بود و خیلی از تابوها در حال شکستن، دانشگاهی که تا قبل از دوم خرداد،سیزده سال به روش پلیسی اداره شده بود (توسط شهردار فعلی اصفهان) یک باره رها شد، گروهها و نشریهها و تریبونهای دانشجویی متولد شده بودند و در طرف مقابل اوج فعالیت گروههای فشار بود، گروههای دانشجویی بسیجی و حزبالهی که توسط رییس نهاد نمایندگی رهبری دانشگاه خطدهی میشدند، جلسات را به هم میریختند، در برابر هر کاری جبهه میگرفتند تحصن میکردند و عزاداری راه مینداختند.
یک روز از همین روزها با همون دوستی که ذکرش رفت و نفر سومی از همفکرانش میرفتیم که موضوع حرف به ولایت فقیه رسید، هر دو به شدت بهش ایمان داشتند، من سعی کردم با ریشخند و گوشه و کنایه هم مخالفت خودم را اعلام کرده باشم و هم وارد بحث نشده باشم که متاسفانه نشد و بحث بین من و همون نفر سوم بالا گرفت هر آنچه از استدلال و حرف حساب تا مغلطه و حرف ناحساب بلد بودیم تحویل همدیگه دادیم و در تمام مدت اون دوست اول فقط شنونده بود. آخر بحث و مجادله ما نگاهی بهش کردم، چشمهاش از اشک تر بود و دستهاش میلرزید.
بعدها در مورد اون روز ازش پرسیدم و خودش مثالهای بیشتری برام زد از مواقعی که به شدت ناراحت و عصبانی میشه، در حدی که دلش میخواد طرف مقابل را بگیره یک کتک حسابی بزنه اما از اونجایی که نه اهل کتک زدنه و نه اهل حرف زدن فقط به خودش فشار میاره. بعد از اون در موارد مشابه چند باری ازش خواستم بلند بشه و حرفش را بزنه و اون هیچ وقت این کار را نکرد.
شباهت و تفاوتی هست بین این رفیق من و آقای دهنمکی، هر دو برای دفاع از عقایدشون، غیرتی میشند. یکیشون بلند میشه داد میزنه و عربده میکشه یکیشون کار خاصی نمیکنه و به خودش فشار میاره. سوای اینکه ما عقاید اینها را و اصلا نفس غیرتی شدن را قبول داریم یا نه، وقتی چنین آدمهایی راه کم خطری برای خالی کردن این غیرت متورم شده پیدا کنند، مثلا فیلم سازی!، باید استقبال هم بکنیم. شاید در درازمدت به کیفیت کم و جنجال و زیادهخواهی و مرغ و سیمرغ طلبیش هم بیرزه.
و این بود انشای ما بعد از دیدن کپی غیرمجاز فیلم اخراجیها. در ضمن اگه عصبانی هستیم که مردم از لودهگی استقبال میکنند، فریادش را سر دهنمکی نزنیم، سر خودمون بزنیم که اگه غیر از این بود الان سرور و سالار لودههای جهان رییس جمهور مملکتمون نبود.
0 comments:
» نظر شما چیست؟