شنبه، 30 تير، 1386
این هری کیست که عالم همه دیوانه اوست؟
والا من تا همین دو ساعت پیش فکر میکردم و چه بسا هنوزم شک دارم که این تب عالمسوز هریپاتر از جوگیریهای دنیای معاصره که به یمن صنعت ارتباطات و البته تبلیغات جهانی شده و همه را شیفته کرده. اما صحنههایی که امشب دیدم باعث شده کمی تردید کنم. من از همه جا بیخبر از سر شب رفته بودم مرکز شهر در خیابونی که پر از کتابفروشیه، هرچه از شب گذشت شلوغ و شلوغتر شد، ملت با لباس و گریم شخصیتهای کتابهای هریپاتر ریخته بودند بیرون و مشغول خوشگذرونی بودند، پشت در کتابفروشیها هم از سر شب صف کشیده بودند. یواش یواش اینقدر شلوغ شد که پلیس کل خیابون را روی ماشینها بست و همه خیابون شد پیادهرو. از سر و وضع مردم و صف پشت کتابفروشیها دوزاریم افتاده بود که این ملت برای چی جمع شدند اما بازم نمیتونستم قبول کنم، فکر کردم شاید امروز مراسم و جشن خاصی هم هست و ناشر هم برای همین این شب را برای ارائه کتاب انتخاب کرده، آخرش رفتم از یک پلیسی که کنار خیابون ایستاده بود و او هم مثل من با حیرت جمعیت را نگاه میکرد پرسیدم و اون خیالم را راحت کرد که همه فقط برای هریپاتر جمع شدند، بعد هم گفت الان به همین مناسبت این اطراف سه تا کنسرت در فضای باز در حال برگزاریه که پیشبینی میکنیم با تموم شدنشون به زودی بیست هزار نفری بریزند توی این خیابون و برای همین خیابونهای اطراف را بستیم! خلاصه ما موندیم و حیرت و حسرت!
یکی از کارهای اشتباهی که آدمهای تازه به غرب اومده (خودم را عرض میکنم) زیاد انجام میدند، مقایسه کردنه، خیلی سعی میکنم که بیخود و بیجهت همه چیز را با نمونه وطنیش مقایسه نکنم اما گاهی اوقات نمیشه. خاطراتیه که خود به خود زنده میشه، وقتی بچههای شادی را میبینم که با عینکهای گرد و شنلهای سیاه هریپاتر توی صف ایستادهاند و اطرافشون پر از آدمهای شاده ناخودآگاه یادم میفته که من هم وقتی هم سن اینها بودم توی صف میایستادم، سالهای جنگ و صف شیر مغازه آقای آخوندی، اونروزها شیر سهمیهبندی بود. روزهای زوج خانواده چهارنفری ما دو تا شیر نیملیتری سهمیه داشت، باید میرفتیم توی صف میایستادیم تا ماشین شیر برسه، بعد آقای آخوندی بداخلاق که با خودش هم قهر بود میومد و با خودکار خونه مربوط به اونروز را روی کارت شیرمون سیاه میکرد و دو تا شیر تحویلمون میداد و ما خوشحال و شادمان و "خندههای فتحمان بر لب " عازم خونه میشدیم و تازه ما از مردمان خوشبخت روزگار بودیم که فقط برای شیر توی صف میایستادیم، ولینعمتان انقلاب (همون مستضعفین پیش از انقلاب) که از برنج و روغن و گوشت گرفته تا صابون را به همین روش تهیه میکردند. خوب حالا آدم میتونه مقایسه نکنه؟
و این بود انشای ما درباره هریپاتر خود را چگونه گذراندید.
0 comments:
» نظر شما چیست؟