چهارشنبه، 28 اردىبهشت، 1384
اين روزها تنها چيزی که حس میکنم گذر شتابناک زمان است و از دست رفتن بیبازگشتهای زندگی. چند سال پيش وقتی که با سر پرباد و غرور جوانی و با بازيگوشیهای به جا مانده از دوران کودکی، در يکی از شبيخونهای زمان گرفتار شدم و خودم را بیپشتوانه يافتم و عزيزترينی را از دست دادم ناگزير غرور و کودکی را فراموش کردم. سالهايی که گذشت به من آموخت که راهی جز تواضع در برابر طبيعت و زمان بهعنوان جزيی از آن و تن دادن به بازيچههای چرخ بازيگر موجود نيست، اما در تمام اين سالها احساسم دوگانه بوده است. از سويی باور به قدرت بیپايان طبيعتِ زندگی و توان بیحدش در به هم زدن محاسبات، مرا از برنامهريزی و حسابگری منع میکند و از سويی ترس از جايگذاشتن داشتهها در پيچوخمهای زندگی از من موجودی محافظهکار و حسابگر ساخته است. و ستيز حسابگری و احساسگرايی هربار و در هر انتخاب به سود يکی پايان يافته است.
و اکنون مخير به دو انتخاب هستم و اين دو وجه متمايز هريک مصرانه مرا بهسويی میکشد. نمیدانم و قصد دانستن هم ندارم که اين حسن است يا عيب ولی شايد مانع پيشرفت باشد؛ من هر بار که از اين شهر زشت و زيبای تهران به خانه میروم احساس میکنم دلم برای تمام در و ديوار و دار و درخت محلهمان تنگ شده است، احساس میکنم بايد با تمام کسبه محل، از ريز تا درشت و حتی با پدرسوختهترينش، از دل سلام و احوالپرسی کنم. برخلاف چند سال پيش از اينکه مرا میشناسند و تاريخچه زندگیام را میدانند ناراحت نمیشوم. دوست دارم هر روز از جلوی همان مغازهای رد شوم که وقتی هفت ساله بودم تمبرهندی دو تومانی به من میفروخت و دوست دارم هر بار که از روی پل کوچک روی نهر رد میشوم ياد خرچنگهای بدبختی بيفتم که زير باران سنگ ما له شدند. و هر وقت از جلوی دبستانم رد میشوم و چشمم به پلههای پناهگاه میافتد، تمام سالهای تشويش جنگ را به ياد آورم. و از همه اينها مهمتر تمام آنچه است که در خانه جایگذاشتهام، هر شب که با مادرم صحبت میکنم، دلتنگتر از قبل میشوم و ترس تمام وجودم را میگيرد...
شايد اين حرف درست باشد که اين احساس نوستالژی به دار و درخت و خانه و خانواده مانند احساس دلتنگی به لباسهای دوران کودکی است، لباسهايی که شايد عزيز باشند اما جوابگوی نيازها نيستند. اما چه بايد کرد آيا در مورد آدمها هم میتوان به همين راحتی نظر داد؟
به هر حال صحبت از انتخاب است، انتخاب بين راهی که برای مدتی لاجرم محدود میتواند جوابگوی اين احساسات باشد و راهی که شروع آن کنار آمدن با دلتنگی است و در ادامهاش احتمال موفقيت. موفقيت حال چه مادی و چه معنوی.
صحبت از انتخاب است در ميدان نبردی که اصولا طبيعت هر انتخابی را به سخره میگيرد و نه تضمينی برای موفقيت در انتخاب دوم است و نه تضمينی بر دوام و بقای داشتهها در انتخاب اول. تنها سخن از احتمال است. احتمال هم قانونی از طبيعت است.
و شايد صحبت از ذهنی است شناور در دريای سراسر تناقض...
0 comments:
» نظر شما چیست؟