دوشنبه، 23 خرداد، 1384
باز هم جو ما را گرفت؟
باور کنيد من نمیفهمم و بیحد و اندازه دوست دارم بفهمم چی باعث میشه دخترها و پسرهای قرتی اين شهر در عرض دو هفته هواخواه و کشته مرده هاشمی شدند. من تا وقتی به چشم خودم نديدم نتونستم باور کنم خوشتيپهای شهر، با سربند هاشمی شدند ستاد سيار آيتالله.
هميشه شنيده بودم ما حافظه تاريخی ضعيفی داريم اما هيچوقت معنی اون را به اين شفافی نديده بودم. انگار يادمون رفته فلاحيان وزير اطلاعات کی بود و سعيد امامی معاون کی بود! يادمون رفته چند نفر بين سالهای 68 تا 76 ترور شدند! يادمون رفته ميرعلائی و سيرجانی زمان کی دزديده شدند و بعد جنازههاشون پيدا شد! يادمون رفته زمان ايشون لاريجانی از سپاه و ميرسليم از نيروی انتظامی وزير فرهنگ بودند! يادمون رفته زمان ميرسليم آييننامه چگونگی تصويربرداری از زنان برای تمام کارگردانها فرستاده شد! يادمون رفته وزير امورخارجه ايشون سال آخر فقط میتونستند در آسيا و آفريفا سفر کنند! يادمون رفته زمان ايشون با هيچ کشور آبرومندی در دنيا رابطه در سطح سفير نداشتيم! يادمون رفته سفرای کشورهای اروپايی دستهجمعی رفته بودند قهر! يادمون رفته تحريم اقتصادی ايران که پدر صنعت نفت را در آورد نه نتيجه گروگانگيری بود نه نتيجه جنگ بلکه نتيجه آدمکشيها و سياستهای دولت ايشون بود در اوايل دهه هفتاد!
حالا ايشون شدند منجی اقتصاد؟ شدند تنها سياستمدار ايران؟ شدند تنها مهار رهبر افسارگسيخته؟ حالا میشه از نقاط ضعفشون در برابر خوبيهای ايشون صرف نظر کرد؟ باشه قبول! پس 5 سال پيش چه مرگمون بود که روزنامهنگار و روشنفکر و بیسواد و کر و کور و سگ و گدای اين شهر همه با هم دست به يکی کردند تا آبرو براش باقینگذارند؟ اون موقع هم يادمون نبود که ايشون سياستمدار با تجربه و فدری هستند و کشور به ايشون نياز داره؟ حتما يادمون رفته بود که پير و جوون راه افتاديم رفتيم به ائتلاف دوم خرداد رای داديم فقط برای اينکه هاشمی رای نياره!
نه گمان نمیکنم داستان فراموشی باشه، بعيد میدونم به اين زودی اين چيزها فراموش شدنی باشه. داستان اينه که اصولا ما در تصميمات دسته جمعيمون فکر نمیکنيم که لازم باشه در فرآيند تصميمگيری از تجربيات گذشته و حافظه تاريخی استفاده کنيم. تجربه و تاريخ به درد کسی میخوره که تحليل میکنه و تصميم میگيره. اما تصميمهای ما يا ناشی از منفعتهای کوتاه مدته و يا ناشی از جوگير شدن.
من هنوز هم دليلی برای شرکت در انتخابات ندارم، هنوز هم معتقدم مشارکتیها جز حرفهای قشنگزدن و فکرنکردن به اينکه چطور، حرفی برای گفتن ندارند. وقتی میبينم معين حرف از ارائه تفسير جديد از قانون اساسی و محدود کردن اختيارات رهبری میزنه اون هم از درون حاکميت و در روند قانونی، شک میکنم اين مرد تا حالا قانوناساسی را خونده باشه. شايد نديده اونجا صراحتا نوشته شده که "اصل ولايتفقيه تا زمان ظهور غيرقابل تغيير است." نمیدونم چطور میشه مطلق را نسبی تفسير کرد و چطور میشه مشروعيت حکومت از جانب خداست را تفسير کرد مشروعيت از جانبه ملته...
اما با اين وجود وقتی قيافه نسل سومیهايی را میبينم که هدبند هاشمی میبندند و نمیپرسند چرا؟ وقتی عکس دخترهای ستاد معين را میبينم که با اتوبوس کرايهای مشارکت میرند پشت در استاديوم آزادی و مطالبه حق میکنند و از مشارکت نمیپرسند در تمام هفت سال گذشته در آزادی مسابقه فوتبال نبود؟ يا شما اتوبوس نداشتيد که الان ياد حق ورود به استاديوم برای ما شديد؟ وقتی میشنوم ملی-مذهبیها و نهضت آزادی که مثلا از سال 32 تا حالا سابقه کار حزبی و تشکيلاتی دارند برای حمايت يا عدم حمايت در دقيقه نود انفرادی تصميم میگيرند، وقتی میبينم ملت انتخابات را تحريم میکنند چون تلويزيونهای لسآنجلس خواستند نه به خاطر اينکه چهارتا مقاله تحليلی دربارهاش خوندند، فکر میکنم برای اين مملکت افق روشنی متصور نيست که حالا نگران باشيم حرکت لاکپشتی معين و دوستانش ما را از رسيدن به اون عقب بندازه، اگر ملت آگاهی بوديم که تنها مشکلمون گرفتاری در دست يک نظام ديکتاتور اصلاحناپذير بود. يا به عبارتی اگه ما زيبایخفتهای بوديم اسير آقايان ديو، قطعا در عدم شرکت در انتخابات و سعی برای به هم ريختن خانه ديو ترديد نمیکردم. چهار سال پيش گمان میکردم حاکميت ايران عقب افتادهتر از مردمه و برای همين هم بايد به هر نحوی شده از شرش راحت شد. اما حالا در اين مساله شک دارم، حالا فکر میکنم مشکل اصلا تغييرناپذيری قالب موجود نيست که با به همخوردن قالب مشکلی حل بشه...
برای همين هم ضمن اعلام رسمی اينکه گهگيجه گرفتم و ضمن اعتراف به اينکه شايد بازهم جوگير شده باشم، به شرکت در انتخابات و رای دادن به معين بهعنوان راه حل موقت و فرار از اين مملکت بعنوان راه حل دائم فکر میکنم.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
» نظر شما چیست؟