جمعه، 21 اردىبهشت، 1386
ذکر مصيبت
ای برادران و خواهران عزیزی که من وبالیگتون را میخوندم، ای سایتهای خبری، ای یوتیوب، ای تاج اصفهانی که همین دیشب داشتم صدات را گوش میکردم همه و همه گریه کنید که بدجوری حاجیتون مصیبت زده شده و شما هم در این مصیبت سهیمید
داستان داستان کربلا نیست اما کم از اون هم نیست. قضیه از این قراره که این من کمترین، دیشب ساعت یک رسیدم خونه، به قرار مالوف هر شب لپتاپ (صدای شیون حضار) را در آغوش کشیدم و در تخت خواب خزیدم (بخشکی شانس). مشغول وبگردی بودم که گویا خواب که لعنت خدا بر او و خاندانش باد به ما شبیخون زد و بر ما چیره گشت (صدای نوچ نوچ حضار همراه صدای برخورد کف دست به پیشانی). صبح نزدیک سحر شده بود و ما در برابر این خدانشناس کاری جز تسلیم و رضا نمیتونستیم بکنیم که برادرا، خواهرا چی بگم، صدایی اومد گروپی (عربده و شیون حضار). اما ما که بیش از این حرفها خواب بودیم اعتنایی نکردیم. اما از صبح چی بگم، چی میشه گفت از این همه شقاوت و سنگدلی. صبح بلند شدیم و دیدیم از اون لشگر زنگی خبری نیست، ما موندیم و لپتاپ عزیزی که بیشتر از نصف صفحهاش ترک خورده و کار نمیکنه. (شیون حضار) تازه این شرح مصیبت بود. بذارید از عواقبش بگم که بفهمید فردای عاشورا سختتر از عاشورا بود. کاش خیمههام را آتش زده بودند، کاش مانیتور شکسته را سر نیزه میکردند، آقا خودم را آتیش زدند (حضار به صورت خودشون چنگول میکشند) دلم را سوزوندند. گفتند توی این بیپولی ۴۵۰ دلار، برادرا خواهرا، نه یک دلار و دو دلار، که ۴۵۰ دلار باید پیاده شم اونم برای لپتاپی که ۹۵۰ دلار خریدم (حضار توی سرخودشون میزنند و گیسشون میکشند) همه این اتفاقات هم روز عاشورای ماه می اتفاق افتاد. خداوند از سر تقصیر این خواب نگذراد. اف بر او و فرزندان او و فرزندان فرزندان او و قسعلیهذا
0 comments:
» نظر شما چیست؟