سه شنبه، 10 بهمن، 1385
از سنه‌ هزار و سیصد و خرده‌ای که کلاس دوم دبستان بودم تا همین بیست روز پیش خانم معلم نداشتم. این که چی شد در دبستان ما یک دفعه همه خانم معلم‌ها شدند آقا معلم را قبلا نوشته بودم. حالا شباهتش در اینه که نه اون موقع زبون درست و درمونی برای حرف زدن داشنم نه حالا! این خانم معلم هم عین خانم معلم کلاس اول ما مشق زیاد میگه
دیگه اینکه هنوز هم وضعیتم مشخص نیست. این ترم را که مهمان جیب مبارک هستم بعدش را هم خدا میدونه. اگه قرار باشه همه شهریه را بدم با حساب کتاب‌های من کف‌گیر حداکثر تا سه چهار ماه دیگه به ته دیگ میخوره. فوقش پول بلیت را قرض میکنیم بر می‌گردیم دیگه
به به امروز هم که عاشوراست. عاشورای سال ۸۲ من تهران بودم داشتم در یاخچی‌آباد صفا میکردم! (+ و +) امسال هم اینجام دارم مشق می‌نویسم. سال بعد را هم نمی‌دونم
هنوز هم خونه همون دوستم هستم. حالا خودش هیچی نمیگه و دوست گرمابه و گلستان ما بوده. اما درنگ بیشتر از این احتمالا باعث شاکی شدن هم‌خونه‌ای‌هاش خواهد شد. باید زودتر فکر اجاره یک اتاق باشم

پاشم برم که حالا خانم معلم میره سر کلاس

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes