قدیمتر کورش علیانی در وبلاگش از چیزی نوشته بود که اسمش را گذاشته بود "غلبه ادبیات" (نوشته اولی و دومی). یک جایی از نوشتهاش گفته بود:
"فلیکر جایی است برای عکس گذاشتن. وبلاگ نیست. دیوان شعر نیست. انجمن ادبی نیست. شب شعر نیست. اما برای ما هست. از میراث شکوهمند زبان فارسی استفاده میکنیم و اسم عکسهامان را شاعرانه میگذاریم. دربارهی عکس دیگران نظرهای شاعرانه مینویسیم و گاهی دو سه بیتی از حافظ یا سعدی یا صائب یا بیدل یا ده پانزده سطری از شعری از فروغ یا اخوان یا شاملو یا شخص شخیص خودمان را پای عکسی مینویسیم.
دیگران که از این میراث بیبهرهاند چه میکنند؟ ساده است. بیش از ما به عکس توجه میکنند. به قاب. به موضوع. به نور. به رنگ. به کار با نرمافزار. و کم و بیش از عکاسی چیزی یاد میگیرند."
+
"بله. من و تو هر جا که هستیم، زبان دُرَربار فارسی و میراث شکوهمندش دست از سرمان برنمیدارد و نمیگذارد کار خودمان را بکنیم و به جهان خودمان بپردازیم. کوهها همه برای ما سرشان را به فلک کشیدهاند حتا اگر دویست و پنجاه متر از دریا بالاتر باشند و رودخانهها همه زلال اند حتا اگر پر از گل باشند و بوی لجن و پسآب صنعتی بدهند و امّاها همه بعد از مبتدا میآیند.
این غلبهی ادبیات (به معنای یاکوبسنی آن) بر زبان و در نتیجه به فکر و زندگی است که در نهایت به نابودی یا تضعیف هر توان بشری و حتا خود ادبیات میانجامد."
حالا چه شد که بعد از یک سال یاد این نوشتهاش افتادم و گشتم و گشتم تا پیداش کردم؟ شما هم اول این بیانیه فدراسیون فوتبال را بخوانید، بعد هم یکبار دیگه نوشته کامل کورش را بخوانید و خود ببینید چرا.
" 23 بهمن فوتبال ايرانی در چنبره آزموني دشوار، ديگر بار سکوت سنگين درون خود را به گوشه يی وامي نهد تا که گامی با يکديگر برداريم به پيش. گامي که چون نقبی ژرف، شور بی پايان فوتبال را به دلهای ما پيوند میزند تا ما را از ميان پرخاشگریها و گره افکنیها، از ميان ترديدها و پرواها و از ميان کنايهها و سياه نماييها به روشني هدايت کند.
آنجا که دست به دست هم کاري کنيم «کارستان». آنجا که يادمان نرود روزی افسون خواب خمارخيزی مانديم و در خانه خفتيم تا همين «کرهيیها» به نيرنگ نغمهيی ناچيز، به هياهوی ساختگی اندک، آرزوهاي المپيکی ما را به باد تباهی بسپارند. بی هيچ واهمهيی چه سخت بود، يادمان و يادتان هست. ... و ما اکنون در رويارويی «شش امتيازی» با کرهيیها، پندارمان کدام است؟ جز اين است که بايد با دست هايی که پيوستهاند و دلهايی که همبسته در لابه لای ارژنگ تاريخی روزگاران همبستگی هامان نقش خوش رنگ ديگری بنگاريم. جز اين است که بايد مهربانانه برای قهرمانانمان «چراغي ببريم و دريچهیی که از روزنه روشنان آن سوسوی پيروزی را بنگرند». بيست و سه بهمن، «ورزشگاه آزادی» چشم به راه ماست که لرزه بر استخوانهای رقيبی ديرينه درافکنيم، بيست و سه بهمن، «ورزشگاه آزادی» چشم به راه ماست که بر فراز رنگ ها پرواز کنيم و نوای روح انگيز «چو ايران نباشد، تن من مباد» را بسراييم. 23 بهمن، «ورزشگاه آزادی» چشم به راه ماست که کاری کنيم."
از بعضی عبارتهای بیمعنی مثل سکوت سنگین درون فوتبال ایرانی آن هم درست در میان پرخاشگریها که بگذریم. کل دو پاراگراف بالا قراره بگه؛ آآآی مردم، لطفا فلان روز بیایید ورزشگاه چون این بازی مهمه و نباید مثل بار قبل جلوی کره کم بیاریم.
"فلیکر جایی است برای عکس گذاشتن. وبلاگ نیست. دیوان شعر نیست. انجمن ادبی نیست. شب شعر نیست. اما برای ما هست. از میراث شکوهمند زبان فارسی استفاده میکنیم و اسم عکسهامان را شاعرانه میگذاریم. دربارهی عکس دیگران نظرهای شاعرانه مینویسیم و گاهی دو سه بیتی از حافظ یا سعدی یا صائب یا بیدل یا ده پانزده سطری از شعری از فروغ یا اخوان یا شاملو یا شخص شخیص خودمان را پای عکسی مینویسیم.
دیگران که از این میراث بیبهرهاند چه میکنند؟ ساده است. بیش از ما به عکس توجه میکنند. به قاب. به موضوع. به نور. به رنگ. به کار با نرمافزار. و کم و بیش از عکاسی چیزی یاد میگیرند."
+
"بله. من و تو هر جا که هستیم، زبان دُرَربار فارسی و میراث شکوهمندش دست از سرمان برنمیدارد و نمیگذارد کار خودمان را بکنیم و به جهان خودمان بپردازیم. کوهها همه برای ما سرشان را به فلک کشیدهاند حتا اگر دویست و پنجاه متر از دریا بالاتر باشند و رودخانهها همه زلال اند حتا اگر پر از گل باشند و بوی لجن و پسآب صنعتی بدهند و امّاها همه بعد از مبتدا میآیند.
این غلبهی ادبیات (به معنای یاکوبسنی آن) بر زبان و در نتیجه به فکر و زندگی است که در نهایت به نابودی یا تضعیف هر توان بشری و حتا خود ادبیات میانجامد."
حالا چه شد که بعد از یک سال یاد این نوشتهاش افتادم و گشتم و گشتم تا پیداش کردم؟ شما هم اول این بیانیه فدراسیون فوتبال را بخوانید، بعد هم یکبار دیگه نوشته کامل کورش را بخوانید و خود ببینید چرا.
" 23 بهمن فوتبال ايرانی در چنبره آزموني دشوار، ديگر بار سکوت سنگين درون خود را به گوشه يی وامي نهد تا که گامی با يکديگر برداريم به پيش. گامي که چون نقبی ژرف، شور بی پايان فوتبال را به دلهای ما پيوند میزند تا ما را از ميان پرخاشگریها و گره افکنیها، از ميان ترديدها و پرواها و از ميان کنايهها و سياه نماييها به روشني هدايت کند.
آنجا که دست به دست هم کاري کنيم «کارستان». آنجا که يادمان نرود روزی افسون خواب خمارخيزی مانديم و در خانه خفتيم تا همين «کرهيیها» به نيرنگ نغمهيی ناچيز، به هياهوی ساختگی اندک، آرزوهاي المپيکی ما را به باد تباهی بسپارند. بی هيچ واهمهيی چه سخت بود، يادمان و يادتان هست. ... و ما اکنون در رويارويی «شش امتيازی» با کرهيیها، پندارمان کدام است؟ جز اين است که بايد با دست هايی که پيوستهاند و دلهايی که همبسته در لابه لای ارژنگ تاريخی روزگاران همبستگی هامان نقش خوش رنگ ديگری بنگاريم. جز اين است که بايد مهربانانه برای قهرمانانمان «چراغي ببريم و دريچهیی که از روزنه روشنان آن سوسوی پيروزی را بنگرند». بيست و سه بهمن، «ورزشگاه آزادی» چشم به راه ماست که لرزه بر استخوانهای رقيبی ديرينه درافکنيم، بيست و سه بهمن، «ورزشگاه آزادی» چشم به راه ماست که بر فراز رنگ ها پرواز کنيم و نوای روح انگيز «چو ايران نباشد، تن من مباد» را بسراييم. 23 بهمن، «ورزشگاه آزادی» چشم به راه ماست که کاری کنيم."
از بعضی عبارتهای بیمعنی مثل سکوت سنگین درون فوتبال ایرانی آن هم درست در میان پرخاشگریها که بگذریم. کل دو پاراگراف بالا قراره بگه؛ آآآی مردم، لطفا فلان روز بیایید ورزشگاه چون این بازی مهمه و نباید مثل بار قبل جلوی کره کم بیاریم.
1 comments:
ظریف نکته ایی بود، نغز!
:D
» نظر شما چیست؟